از مشخصههای بارز کلانشهرها در همه ادوار تاریخی، تنوع بافت جمعیتی و مهاجرپذیری آن است. تنوع گونههای قومی و مذهبی به نوعی تضمین کننده حیات مدنی و سیاسی و حتی فرهنگی و اقتصادی شهرهای بزرگ به شمار میآید. همانگونه که روند مهاجرت فرستی ویژه شهرهای کوچک است.
نخستین گروه مهم از مهاجرین به تهران را آشوبزدگان ویرانی ری و ورامین تشکیل میداد. این گروه فراری از قتل و عام مغولها به صورت دسته جمعی و انبوه، روستای تهران را برای سکونت خود برگزیدند و با حضور خود به تغییرات بافتی و رفتاری آن منجر شدند.
ری برای سدههای متعدد یکی از مهمترین سکونتگاههای تاریخی در فلات مرکزی ایران بوده است. اهمیت این شهر استراتژیک نه تنها به سبب اقتصادی و نظامی، بلکه از حیث فرهنگی و مذهبی نیز آنگونه بوده است که میتوانست بر حوزههای پیرامونی خود تاثیر بگذارد. پس به نظر دور از ذهن نیست که بپذیریم بخشی از روند مهاجرپذیری این مادرشهر بزرگ باستانی در دوران شکوفایی خود، از اقلیم گمنام تهران بوده باشد. به تعبیری ری پیش از آنکه مردمان خود را به جانب روستای تهران گسیل دارد، خود پذیرای مردمان مهاجری از آن بوده و این آشنایی و قرابت است که بعدها روند معکوس مهاجرت به این روستای گمنام را تسهیل کرده است.
مشخصا در چند دوره تاریخی بخش مهمی از مردمان ری، این شهر را به صورت موقت یا دائم ترک کردهاند. از جمله این موارد وقوع چند زلزله مهم و بزرگ این شهر در سالهای ۲۳۲.۲۳۴، ۲۳۵.۲۴۳، ۳۳۷.۵۵۶ و ۷۴۳ خورشیدی است. اگرچه به قطع و یقین این زلزلهها و زلزلههای دیگر در پهنه دشت مرکزی فلات ایران تاثیرات مخرب خود را بر روستای تهران نیز گذاشتهاند، بهویژه آنکه زیست زیرزمینی مردمان این روستای نه چندان بزرگ، ضمن افزایش تلفات احتمالی، خطر تخریب آن را نیز در پی داشته است.
مردمان ری همچنین به دلیل جنگ و ویرانی ناشی از اشغال نظامی در چند دوره تاریخی تن به مهاجرت دادهاند. مهمترین آنها به جریان فتح ری به دست ملسمانان، اشغال آن توسط مغولها و در نهایت ویرانی شهر در عهد تیموری مربوط است.
معنای چیستی و چرایی روند مهاجرت در دورانی که از آن سخن میگوئیم، با مفهوم مدرن مهاجرت در روزگار کنونی متفاوت است. به همین میزان محدوده تاثیرگذاری و شکل آن نیز متفاوت خواهد بود. با این وجود همچنان وجوه مشترکی نیز در آنها یافت میشود، از جمله آنها جستجوی فرصتهای شغلی و امنیت اجتماعی است.
منابع قدرت در روزگار گذشته ارتش و تجارت بود، شهرها در صورت بهرهمندی از نیروی مقتدر نظامی، کشت و کار زراعی و تراز بالای تجاری میتوانستند به بقا و شکوفایی خود امیدوار باشند. خارج از این حوزه، امید چندانی به رونق و بقای زیستگاههای اجتماعی نبود و همواره خطر تخریب و غارت، آنها را تهدید میکرد. لذا شهرهای بزرگ میتوانستند در صورت وقوع جنگ یا غارت از اتباع خود دفاع کرده و آنها را تحت حمایت خود قرار دهند.
سرآغاز مهاجرپذیری تهران با ویرانی ری آغاز شد. مردمان ری از یک قومیت و فرهنگ مشترک نبودند و مجموعهای متنوع از اقوام و مذاهب در میان آنها مشاهده میشد. از این رو بافت یکدست روستای تهران با ورود گروه نخست مهاجرین از میان رفت و به تنوع نژادی و مذهبی تبدیل شد.
دانستههای ما از تهران در سده هفتم هجری آنگونه است که میدانیم در میان مردمان این روستای کوچک نیز همبستگی چندانی وجود نداشت و هر یک از محلات دوازدهگانه آن با دیگر محلات در نزاع همیشگی بودند. این اختلاف اجتماعی علی القاعده با ورود مردم ری و ورامین میتوانست تشدید شده باشد. با این وجود گزارش چندانی از شدت گرفتن اختلاف میان اهالی تازه وارد با ساکنین بومی تهران ثبت نشده است. حدود یک سده پس از حمله مغول، وقتی گونزالس کلاویخو برای دیدار تیمور گورکانی از تهران عبور میکند، با شهری نسبتا بزرگ و مرفه با باغهای پر میوه و شکارگاههای بزرگ مواجه است. در گزارش کلاویخو اثری از روستایی که یاقوت حموی در هنگامه حمله مغولان به ایران شرح آن را ثبت کرده، وجود ندارد. این تغییر بزرگ در مدت زمان کوتاه بدون شک محصول گروه مهاجران است.
با تصمیم شاه طهماسب اول و تبدیل روستای تهران به شهر – دژ نظامی تهران، بار دیگر مهاجرت گروهی به شهر صورت پذیرفت. این گروه تازه، ماموران دیوانی و سربازان نظامی بودند که پس از تجدید قوا، استراحت و سازماندهی در تهران، یا به جبهه شرق برای نبرد با ازبکها اعزام میشدند و یا برای مصاف با عثمانی، راهی جبهه غرب بودند.
نیروی نظامی صفویه اغلب از میان ترک تبارانی بودند که در قالب قزلباش، شاکله ارتش را تشکیل میدادند. این افراد به تدریج و در ایام صلح در مناطق محل ماموریت خود جاگیر شده و به سکونت پرداختند. اردوی استقرار یکی از اقوام هفتگانه قزلباش بیش از دیگر افراد این رسته نظامی به تهران نزدیک بود.
ایل قاجار که بخش مهمی از ارتش پادشاهان صفویه و نادرشاه افشار را شکل میداد، در منطقه استرآباد ساکن بود و حکومت این ولایت را بر عهده داشت. بعدها و پس از مرگ کریم خان زند، تحرک این قبیله برای تصاحب تاج و تخت پادشاهی تحولات بسیاری را رقم زد که از جمله آنها، تبدیل تهران به پایتخت کشور بود، تصمیمی که به نوبه خود بسیاری از ترک تباران را راهی شهر کرد، همچنان که پیش از آن و در زمان حضور کریمخان زند، اقوام دیگری و از جمله اتباع مناطق مرکزی کشور و به ویژه شهر شیراز به این شهر آمده و در آن سکونت پیدا کردند.
آقامحمدخان قاجار، علاوه بر استقرار نیروهای نظامی خود، گروههای مختلف شغلی و دیوانی را در تهران ساکن نمود. ارامنه و اقلیتهای دیگر دینی نیز در برنامه اسکان آقامحمدخان قرار داشتند. به نظر میآمد خان قاجار با تمهید مهاجرت بنا دارد تا از هر قوم و قبیلهای نیروهای را در کنار دست خود داشته باشد تا در هنگام لزوم از آنها به عنوان اهرمهای فشار در برابر طغیانهای قومی و مذهبی استفاده کند.
با ثبات قدرت مرکزی و به ویژه در دوران طولانی مدت سلطنت ناصرالدین شاه، روند مهاجرت نامنظم و پیوسته اقوام نظام اجتماعی شهر را تحت تاثیر خود قرار داد. قوم سالاری درباریان باعث شد تا در دوران صدرات هر یک از صدراعظمهای قاجاریه و حتی وزرا و صاحب دیوانها، گروههای قومی به منظور کسب مقام و ثروت به مهاجرت یکپارچه به پایتخت اقدام نمایند. مهمترین این افراد اهالی آشتیان و تفرش بودند که به صورت گسترده، موقعیتهای اداری، سیاسی، نظامی و اقتصادی دربار قاجاریه را اشغال کردند.
در پایان سلسله قاجاریه در سالهای نخست سده چهارده خورشیدی، تهران مجموع متنوعی از اقوام را در قالب شهروندان مرکزنشین به خود پذیرفته بود. روند مهاجرت با ظهور پهلویها در عرصه قدرت ادامه یافت و به ویژه پس از سالهای دهه چهل که درآمدهای اقتصادی ایران تحتتاثیر افزایش قیمت نفت به یکباره متحول شد، مهاجرت به تهران سرعت بیشتری گرفت. تهران ویترین توسعه اقتصادی پهلوی دوم بود و به شدت به نیروی کار ساده برای اشتغال در ادارات و کارخانهها نیاز داشت. این دست و دلبازی در پذیرش مهاجر تا دهه هفتاد ادامه پیدا کرد. اگرچه در سالهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی، عامل اقتصاد و اشتغال دیگر مولفه مهاجرپذیری مرکز کشور نبود، و شهر تحت تاثیر هشت سال جنگ، با انبوهی از مهاجرین جنگ زده مواجه شده بود که چارهای جز پذیرش آنها نداشت.
اکنون تهران شهری متنوع از خرده فرهنگها و قومیتهای مختلف است. نظام اجتماعی شهر تحت تاثیر حضور و اسکان آنها، بیش از هر نقطه دیگری در کشور دستخوش متغیرهای فرهنگی و رفتاری است که اگرچه میتواند به نوبه خود نوعی توان و ظرفیت فرهنگی قلمداد شود، همزمان نوعی تهدید نیز به شمار میآید. تهدیدی که در عمل، شاکله قومی و بومی جامعه میزبان را هدف قرار داده، آن را مسخ و منزوی میسازد.
تهران همانگونه که بیان شد، بیشترین تاثیر را از عامل مهاجرت پذیرفته است. گروه مهاجرین نقش مهمی در افزایش کیفیت زیستی و فرهنگی شهر ایفا نمودند. افزایش تنوع فرهنگی و قومیتی در عمل به افزایش قدرت تاثیرگذاری جامعه میهمان تبدیل شد. تشدید این عامل با بروز بحرانهای سیاسی، حوزه نفوذ آن را گسترش داد تا جایی که اکنون تشخیص ماهیتهای جامعه فرهنگی میهمان از میزبان در بسیاری از موارد ناممکن است. شاید این به ظن بسیاری یک فرصت اجتماعی و فرهنگی باشد، اما من ادامه آن را نوعی تهدید میدانم. همه قومیتها و فرهنگهای میهمان، زیستگاه خود را حفظ کردهاند. زبان، فرهنگ، آداب و رسوم این اقوام در خاستگاه تاریخی آنها همچنان به حیات خود ادامه میدهد. در این میان آن چیز که فراموش شده، این نکته است که تهران، زیستگاه فرهنگی تهرانیها است. جامعهای که با گشاده دستی به میزبانی گروههای مختلف قومی و مذهبی پرداخت، امروزه زیستگاه خود را از دست داده و فرهنگ، آداب و رسوم و حتی زبان خود را در معرض خطر میبیند. بخشهای مهمی از جغرافیای این شهر باید در خدمت تهرانیها باقی بماند. این برتری جویی نژادی و قومی نیست. اهالی تهران حق دارند تا به زبان بومی خود سخن گفته، لباس، آداب و رسوم، غذا، موسیقی و… خاص خود را داشته باشند. به همان نسبت که نمیتوان یک کرد، عرب، لر، ترک یا گیلانی را از حق زبانی، رفتاری و فرهنگی خود محروم ساخت، نباید و نمیتوان تهرانیها را نیز از داشتن چنین حقی بر حذر نمود و باید دست آنها را برای حفظ میراث فرهنگی و تاریخی خود باز گذاشت. تهران نباید بیش از این هزینه پایتخت بودن خود را با از دست دادن نظام فرهنگی و اجتماعی خود پرداخت کند و بایستی برای آن فکر جدی و راهکار عملی جست.