- تهران، شهر خلاق
- نویسنده: مرتضی رحیم نواز
- ناشر: انجمن تهرانشناسی
- چاپ اول: ۱۳۹۹
- تعداد صفحه: ۳۵ صفحه
- قیمت: ۱۰ هزار تومان
تا پیش از عصر مدرن، فرهنگ بخش هزینهبر یک نظام حکومتی قلمداد میشد. نگاه ساختاری به این مقوله بیش از آنکه آن را مولد ثروت بداند، نیازمند حمایت میدانست. در نتیجه بخش مهمی از توان حکومت با هر نگرش و جهان بینیای در طول تاریخ از یکسو معطوف گونهای رفتار حمایتی از آن شد؛ و از سوی دیگر به هدایتگری آن اندیشید. امری که در نهایت، فرهنگ و هنر را به عنوان ابزار و امکانی در خدمت حاکمیت قرار داد.
این نگرش به فرهنگ و هنر تا عصر صنعت ادامه داشت؛ در نتیجه انقلاب بزرگ اقتصادی و صنعتی، فلسفه بشر و نظرگاه او به خود و جهان پیرامونیاش تغییرات بنیادینی پیدا کرد. به تبع این اتفاق، ساحت هنر و فرهنگ و رابطه آنها با حکومت و جامعه نیز دستخوش تحول شد.
دولت مدرن نه میخواست و نه میتوانست دولتی فرهنگی باشد. چنانچه در جستجوی فرهنگ دولتی نیز نبود. متاثر از تغییر نگرش دولت در شیوه حکمرانی، اقتصاد و هنر نیز به تجربههای جدید روی آوردند. هنرمند مدرن و نوگرا خود را از وابستگیهای متعددی که هنر کلاسیک به آنها پایبند بود رها کرد و به جغرافیای ذهنی خود پرداخت.
هنر در گذار خود به هنر نوگرا بیش از هر چیز دیگر وابستگی خود را به سرمایه و تفکر حکومتی از دست داد. این رویه باعث شد تا هنرمند مدرن در بدو امر در انزوای اجتماعی و فشار اقتصادی قرار بگیرد.
ظهور هنر مدرن بدون شک به ظهور طیفی از طرفداران این سبک نوگرایانه انجامید. قشری که به هنر انتزاعی ارادت نشان داده و به تدریج با خرید آثار تولید شده، هنرمندان را مورد توجه و حمایت خود قرار دادند.
استقلال اقتصادی هنرمندان باعث شد تا جامعه هنری به تدریج وابستگی خود را به دولت از دست داده و به سمت جامعه گرایش پیدا کند. به فراخور این اتفاق هنرمندان کلاسیک نیز همین رویه را پیش گرفته و جامعه هدف خود را برای جلب حمایت انتخاب و به آنها گرایش پیدا کردند. در این میان البته بخشی از این گروه همچنان و تا همیشه وابسته به حکومت باقی ماندند و باقی خواهند ماند.
نظام فرهنگی ـ هنری مستقل از حمایت ایدئولوژیک یا سرمایهای حکومت، به ویژه در عصر جهانی شدن، از منظر جامعهشناسی بیشترین سطح تاثیرگذاری اجتماعی را تجربه نمود. این نظام اجتماعی که متشکل از هنرمندان، نویسندگان، فرهیختگان و… بود بیش از هر دوره دیگر تاریخی جامعه را متاثر از خود کرد و توانست جایگاه خود را به گروه مرجع ارتقاء دهد.
بدین ترتیب پس از هزاران سال تاریخ تمدن، طبقه مصرفی فرهنگ و هنر جای خود را به طبقهای داد که هم میتوانست تولید ثروت کند و هم از امکان تاثیرگذاری بالا بر گروه مخاطبین خود برخوردار بود. اتفاقی که تا پیش از آن سابقهای در نظام اجتماعی جوامع نداشت.
افزایش استقبال عمومی از محصولات فکری این طبقه اجتماعی به تدریج توانست به آثار فکری و هنری آنها تشخصی منحصربه فرد بدهد و آنها را به جایگزین مناسب و ایمنی برای انواع سرمایهگذاری تبدیل کند. ارزشافزوده این قبیل آثار به حدی بالا بود که نه تنها نظام سرمایهداری، بلکه دولتها نیز گرایش به آن پیدا کرده و در آن سرمایهگذاری نمودند. بدین ترتیب مالکیت فکری و معنوی و میراث تاریخی در مدت زمان کوتاهی توانست به یکی از امنترین بسترهای سرمایهای تبدیل شود؛ به گونهای که بسیاری از کشورها تلاش نمودند تا با ورود به این بازار پر سود، ریسک ریزش و نابودی سرمایههای پشتیبان خود را به پائینترین حد ممکن برسانند.
دانش و نوآوری برای نخستین بار در طول عمر هزاران ساله خود، توانست بیش از منابع طبیعی، سرمایه و نیروی کار به تولید ثروت پرداخته و درآمد ناخالص ملی را افزایش دهد.
در ابتدای قرن بیست و یک میلادی «ریچارد فلوریدا» پس از حدود سه دهه تحقیق و بررسی موشکافانه، نظریهای را مطرح کرد که ناظر به شناخت طبقه نخبه جامعه بود. وی با بررسی نقش برجسته این طبقه در تولید ثروت و امنیت اجتماعی، تلاش کرد تا پیوند معناداری بین آنها و توسعه پایدار جامعه برقرار کند. موفقیت نظریه او در تبیین «طبقه خلاق»، گام آغازین و مهمی در ورود این طبقه اجتماعی به نظام فلسفی به شمار میآید.
نظریه «طبقه خلاق» و به دنبال آن نظریه «شهر خلاق» به این پرسش پاسخ میدهد که اساسا فرهنگ و هنر و در صورت کلی متغیرهای فرهنگی، در چه مبنا و شرایطی میتوانند به یک نظام اقتصادی سودآور تبدیل شده و جامعه خود را تحت تاثیر این اتفاق به سوی توسعه پایدار هدایت نمایند.