مرگ رضاشاه در خارج از وطن، در حالیکه فرزندش به عنوان پادشاه چند سالی بود که به ظاهر زمام امور کشور را در اختیار داشت، ادامه سرنوشت محتومی بود که گریبان دو پادشاه پیشین او را نیز گرفته بود و جالب توجه آنکه به سرنوشت نانوشته پسرش نیز منجر شد و او نیز به مانند پدر در خاک بیگانه جان سپرد.
در ساعت ۴ صبح چهارم مرداد ۱۳۲۳، پس از گذشت نزدیک به سه سال از تبعید رضاشاه، بنیانگذار سلسله پهلوی بر اثر سکته قلبی جان سپرد. در ایران اشغال شده، شنیدن خبر مرگ پادشاه چندان انعکاسی پیدا نکرد. حتی خانواده سلطنتی نیز نتوانست واکنش مناسبی نشان بدهد و این سردرگمی نه تنها در اجرای مراسم یادبود، بلکه در مواجهه با جسد پادشاه نیز مشهود بود.
محمدرضا پهلوی که میدانست در شرایط اشغال، امکان برگزاری مراسم تشییع و تدفین پدرش را نخواهد داشت، تصمیم میگیرد تا جناره را تا فراهم شدن شرایط مناسب به مصر برده و در آنجا به امانت بگذارد. مصر به سبب حضور فوزیه، گزینه مناسبی به نظر میآمد. لذا پیکر سردودمان پهلوی به مصر منتقل و پس از مومیایی شدن در مسجد رفاعی به امانت گذاشته شد. مسجدی که حدود چهار دهه بعد از آن، پیکر محمدرضا پهلوی را نیز به امانت پذیرفت.
محمود جم که سفیر ایران در مصر بود، ماموریت یافت تا از طرف دولت ایران بر فرایند مومیایی نهایی جسد نظارت کرده و گزارش مربوط به آن را به دربار ایران ارسال نمود. پیش از این جسد در ژوهانسبورگ یکبار و برای مدت ۴ سال، مومیایی شده بود ولی کیفیت نامطلوب مومیایی باعث شد تا در مصر باردیگر به خواست دولت ایران مومیایی جسد احیا شود و بدین ترتیب جسد برای دور دوم مومیایی شد و برآوردها حاکی از آن بود که این مومیایی برای بیش از ۱۵۰ سال به ماندگاری پیکر پادشاه کمک میکند.
دولت ایران خواستار اجرای مراسم رسمی انتقال جسد از ژوهانسبورگ به قاهره بود. به همین اعتبار شمشیر مرصع نادری را به مصر فرستاد تا جلوی تابوت به حرکت درآید. این شمشیر از قرار معلوم به نادرشاه افشار تعلق داشت و او همواره آن را در جنگها به کمر خود میبست. بعدها رضاشاه نیز در مراسمهای مختلف تشریفاتی از آن استفاده کرد. شمشیر پس از اجرای مراسم در مصر ماند و ملک فاروق آن را بازنگرداند و در نهایت به بهانه مهریه فوزیه آن را تصاحب کرده و در مجموعه کلکسیونی خود قرار داد. بعدها و حتی پس از کودتای نظامی در این کشور و سقوط سلطنت خاندان فاروق، شمشیر مرصع نادری علیرغم پیگیریهای فراوان به ایران بازگردانده نشد و دولت مصر تنها به ارائه یک گزارش بسنده کرد که در آن تائید شده بود که در کاخ مرکزی ملک فاروق اثری از شمشیری با این مشخصات یافت نشده است.
پیکر رضاشاه در مصر به امانت ماند تا اینکه جنگ دوم جهانی به پایان رسید و نیروهای اشغالگر از ایران خارج شدند. به این ترتیب شرایط برای بازگرداندن پیکر رضاشاه فراهم شد و دربار پهلوی تصمیم گرفت تا مراسمی در خور رضاشاه برگزار و او را در خاک وطن دفن کند. پیش از اتخاذ این تصمیم بنا شد تا جنازه به نجف منتقل شده و در جوار آرامگاه امام نخست شیعیان به خاک سپرده شود. این تصمیم به سفارت ایران در بغداد ابلاغ شد و سفیر ایران ماموریت یافت تا با جلب نظر علما و منتفذین شهر نجف، ترتیبی بدهد تا گروهی به نمایندگی از مردم نجف، از ایران بخواهند تا پیکر پادشاه را به آن شهر آورده و به خاک بسپارند. اتفاقی که علیرغم تلاش سفارت ایران و میانداری محسن شلاش که از تجار معروف نجف بود، به بن بست رسید و دربار ایران به تمامی از اجرای آن نا امید شد.
از قرار معلوم شلاش موفق شده بود تا گروهی از بازاریان و ثروتمندان نجف را به همراه گروهی از روحانیون این شهر ترغیب کند تا در این باره طوماری را تهیه و امضاء کنند. این طومار توسط نواب صفوی که در آن هنگام در نجف به سر میبرد، پاره شد. جدا از این اتفاق علمای برجسته نجف به این تصمیم اعتراض داشتند و مانع از اجرای آن شدند. لذا پرونده دفن کردن رضا شاه در بارگاه امام علی (ع) در این مرحله به فراموشی سپرده شد.
شاه پس از این ماجرا تصمیم گرفت تا برای پدرش آرامگاهی در جوار حرم عبداللعظیم حسنی بسازد. از این رو جسد همچنان تا فروردین ۱۳۲۹ در مصر ماند.
پس از آماده شدن آرامگاه، با درخواست رسمی دولت ایران، جسد رضاشاه به هیئت عالیرتبهای از ایران متشکل از غلامرضا پهلوی، عبدالرضا پهلوی، سپهبد مرتضی یزدانپناه، سرلشگر بوذر جمهری، سرلشگر شقاقی و محسن صدر (صدرالاشراف) تحویل و توسط هواپیما به عربستان منتقل شد. در مصر به اصرار فوزیه، حکومت مصر برای بار دوم و علیرغم میل ملک فاروق، مراسم تشییع رسمی جنازه را با حضور پادشاه، درباریان و مسئولین عالی رتبه کشوری و لشگری برگزار کرد.
فوزیه در این زمان دیگر عروس دربار ایران نبود و سالها پیش از آن به صورت رسمی از محمدرضاشاه جدا شده بود، ولی به دلیل علاقه شخصی خود شخص رضاشاه به انجام چنین مراسمی اصرار نمود.
پس از طواف خانه خدا و اقامه نماز در مسجدالنبی، بار دیگر پیکر شاه از طریق هوا به ایران حمل و در اهواز به وسیله قطار مخصوصی که برای این امر تدارک شده بود، به تهران منتقل و با تشریفات فراوان به خاک سپرده شد.
برنامه رسمی دولت این بود که پیکر پادشاه پس از رسیده اهواز، توسط قطار به اندیمشک و از آنجا به دورود، اراک و سپس به قم منتقل شده و پس از طواف گرد حرم حضرت معصومه (س) توسط آیت الله بروجردی نماز آن اقامه شود. سپس با بدرقه مراجع، علما و مردم قم به سمت ری به حرکت در بیاید. این تصمیم نیز در همان مرحله طرح موضوع توسط مراجع چهارگانه قم با مخالفت شدید مواجه شد و آیت الله بروجردی نیز در پاسخ به محمدرضا خواندن نماز توسط خود را به صلاح ندانست و درخواست او را بیپاسخ گذاشت.
دولت همچنین از فعالیت گروه فدائیان اسلام در شهر قم به هراس افتاد، لذا در یک اقدام پیشگیرانه سید هاشم حسینی را دستگیر و به خرمآباد تبعید کردند. همچنین ارتش را موظف کرد تا با اعزام دو هنگ نظامی به فرماندهی سرتیپ شاهپور مختاری و سرلشکر بقایی، امور این شهر را در طی مراسم در اختیار بگیرد. با این وجود تهدید فدائیان کارآمد شد و هیچ یک از علما و روحانیونی که قرار بود به استقبال جنازه بروند، در مراسم حضور پیدا نکردند. آیت الله بروجردی هم برای جلوگیری از تنش در حرم حضرت معصومه دستور داد تا در روز تشییع جنازه، تمام مدارس علمیه قم به حالت تعطیلی در بیایند. بدین ترتیب جنازه بدون حضور مراجع و توده مردم با گرزوهی از مشایعت کنندگان آن، فرماندهان نظامی، مسئولین محلی و گروهی از روحانیون به حرم حضرت معصومه (س) انتقال و بعد از طواف به راه آهن قم منتقل شد تا روانه تهران شود.
بر خلاف قم، تهران آماده استقبال از پیکر رضاشاه بود. مراسم رسمی تهران روز هفدهم اردیبهشت ۱۳۲۹، با حضور اقشار مختلف جامعه، مسئولین کشوری و لشگری در مسجد شاه (مسجد امام) برگزار شد. پس از این مراسم که با سخنرانی سیدخوئی همراه بود، پیکر رضاشاه تشییع و با تشریفات فراوان در آرامگاه اختصاصیاش در شهر ری به خاک سپرده شد.
محمدرضا پهلوی در نظر داشت تا با پیکر پدرش نوعی نمایش قدرت را در جامعه به اجرا بگذارد. در آن ایام جبهه ملی در اوج اقتدار خود قرار داشت و هر کنش سیاسی بدون حضور معنادار این جبهه به سرانجام نمیرسید. از این رو دولت رجبعلی منصور با سران جبهه ملی، از جمله محمد مصدق و حسین مکی وارد مذاکره شد و به آنها قول داد تا در قبالعدم واکنش به مراسم دفن رضاشاه، آیت الله کاشانی را از تبعید لبنان به کشور بازگرداند و اتهام او را مبنی بر دخالت در ترور پادشاه به فراموشی بسپارد. این وعده چند هفته پس از تدفین رضاشاه عملی شد و هواپیمای حامل آیت الله کاشانی در بیستم خرداد ۱۳۲۹ در فرودگاه مهرآباد تهران به زمین نشست. جبهه ملی نیز که قصد داشت در مجلس بر علیه رضاشاه نطقهای شدیدی داشته باشد، برنامه خود را ملغی کرد و واکنشی به این موضوع نشان نداد.