تخیل بزرگترین توانایی و بالاترین امتیاز انسان به نسبت سایر موجودات جهان هستی است. این قوه منجر به آن شده که انسان محدودیتهای طبیعی زندگی خود را کناری گذاشته و با خلق دنیای جدید به فراسوی مرزها سفر کند. درنتیجه این قوه استثنایی است که انسان توانست بر بسیاری از محدودیتهای خود فائق آمده و جهان نوین خود را سامان دهد. به تعبیری جهان امروز نتیجه خیالپردازی کسانی است که تلاش کردهاند تا هر آن چیزی که وجود نداشته را باقدرت تخیل بیافرینند. بسیاری از ایدهها در مقام عمل همان تخیلهایی است که مدتها در ذهن پرورندگان آن ایدهها رشد و نمو کرده بود.
دانش امروزی اثبات نموده که ذهن انسان برای حل مشکلات و دستیابی به راهکارهای نوین قدرتی نامحدود دارد. اهمیت داشتن ذهنی خلاق و تخیل گرا در نزد انسانشناسان و دانشمندان علوم رفتاری به حدی است که آن را در نسبتی مستقیم با سلامت انسان تبیین نمودهاند و راهکارهایی را برای تقویت آن طرحریزی کردهاند که با بهکارگیری هریک از آن دستورالعملها میتوان به کیفیت زندگی خود افزود.
برای این منظور در گام نخست باید به توانایی دسترسی به تخیل نائل آمد. باید بتوانیم در موضوعات مختلف اعم از چالشبرانگیز یا سطحی به قوه تخیل خود در مسیر اتخاذ راهکار دسترسی پیدا کنیم. برای این مهم نیازمند تمرین مداوم هستیم. در ابتدای این مهم البته باید متذکر شویم که مرادمان از خیالپردازی، توهمپردازی نیست. این مقوله بسیار متفاوت از غرق شدن مداوم و بیمارگونه در عالم رؤیا و توهم است و بایستی از همین ابتدای امر آنها را از دایره تخیل خارج سازیم.
برای تقویت قوه تخیل خود، بخشی از زمان خود را به این امر اختصاص بدهید که به مشکلات فکر کرده و تلاش کنید تا با قوه تخیل راهحلهای تازهای برای آنها پیدا کنید. درنتیجه تداوم این فعالیت ذهنی، قوه تخیل شما از رؤیاپردازی به واقعگرایی نزدیک شده و میتواند به شما در اتخاذ راهکارهای مناسب یاری برساند. اطلاق فیلیپ خوزه فارمر به تشبیه قوه تخیل به عضله از همین نظر مهم قلمداد میشود که بدانیم تخیل نیز در اثر تمرین میتواند قوی و بالنده بشود. لذا هیچ مانعی را نباید در استفاده از قوه تخیل خود قرار دهیم و بایستی از قدرت خیال خود در کمال آزادی استفاده کنیم، چراکه به قول پابلو پیکاسو هر چیزی را که بتوانیم تجسم کنیم، واقعی است.
بررسی علمی قوه تخیل مبین این نکته است که قدرت تخیل را در بخشی از مغز به نام نئوکورتکس شکل میگیرد. این بخش از مغز وظیفه دارد تا تفکرات و نتایج مجسمشده ما را به دستورالعملهایی عصبی تبدیل کرده و آنها را در قالب ضمیر ناخودآگاه به مجموعه رفتاری ما بدل نماید. بدین ترتیب ما میتوانیم اطلاعات بیشتری را پردازش کرده و آنها را به شکلی طبیعی و هوشمندانه به کار ببریم. چراکه این تصورات ذهنی در اثر تداوم به مجموعهای از عادات و احساسات ما تبدیل میشوند که میتوانند تغییراتی ذهنی و جسمی در ما ایجاد کنند. درنتیجه این عمل بین نیمههای منطقی و احساسی مغز تعادل برقرار میشود و این امکان فراهم میگردد تا به هر موضوعی از دریچه این تعادل نظر بیندازیم و نتیجه مطلوبتری از راهکارهای اتخاذشده به دست بیاوریم